مهدیار جونممهدیار جونم، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
مامان مهدیهمامان مهدیه، تا این لحظه: 29 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 31 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

تنها امید زندگیم

لالایی 2

 لالا، لالا، گل صدپر بخواب ای نازنین دلبر لالا، لالا، گل نرگس بلا بر تو نیات هرگز لالا، لالا، شكر بارت‏ خدا باشه نگهدارت لالا، لالا، گل سوسن‏ سرت بذار لبت بوسم       لبت بوسم كه بو داره‏ كه با گل گفتگو داره‏ لالا، لالا، گل زردم‏ نبینم داغ فرزندم‏ خداوندا تو ستّاری‏ همه خوابند تو بیداری‏ به‏حق خواب و بیداری‏ عزیزم را نگهداری ...
17 دی 1393

لالایی

   لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه لالایی گرمی خونه لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها نمی مونه لالایی آسمون داره گل و رنگین کمون داره توی چشمون درویشش نگاهی مهربون داره لالایی های ما ماهه بدون ناله و آهه   بخون لالایی و خوش باش که عمر غصه کوتاهه ...
17 دی 1393

حرف با نینیم

سلام مامانی قربونت بشم خیلی دوستت دارم حقوقمو تازه گرفتم و این ماه سونو واینا ندارم که خرجم زیاد باشه واسه همین هر روز میرم واسهت گلم یه چیزی میخرم -جدیدا یه لگد هایی میزنی که خواب ازم میگیره تا باهات حرف میزنم ساکت وا میستی گوش میکنی عاشقتم دوستت دارم ...
16 دی 1393

عشق من

پسر گلم امروز برایت اینگونه دعاکردیم! خدایا ! بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او! پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش ! اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش ! و روزى پر برکت در زندگیش آمین       ...
14 دی 1393

خاطرات یک جنین

اظهار وجود: هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد: - احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!! - کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!! - اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!! ...
14 دی 1393